امر روزمره داراي معاني متعدد و مبهمي است، ولي بهطوركلي ميتوان بدين نكته اشاره كرد كه بستر فرآيندهاي پويايي مانند آشنا ساختن امر ناآشنا، نزاع بر سر پذيرفتن و رد كردن امور جديد و سازگاري با شيوههاي متفاوت زيستن است. بنابراين، اين ابهام و درعينحال نزديك بودن امر روزمره به تجارب همه افراد، موجب آن نميشود كه امر روزمره امري آشنا و كاملاً شناخته شده و پيشپاافتاده باشد. از همين روست كه بستر زندگي روزمره كه در نگاه اول ممكن است چندان مهم و قابلتوجه به نظر نرسد، به محمل مطالعات عده زيادي از متفكران علوم انساني و جايي براي فراهم آوردن مواد اوليه تحليلهاي جامعه شناختي بدل ميشود.
يكي از مباحثي كه تقريباً در نظرات بسياري از افرادي كه در باب زندگي روزمره كار كردهاند، مشترك است، بحث تضاد است كه به شكلهاي مختلفي همچون سركوب، مخدوش كردن امر روزمره و يا با معاني ديگري مطرح ميشود و ميتوان از اين عبارات نزديك به هم (به لحاظ معنايي) چنين استنباط كرد كه زندگي روزمره عرصهاي است كه در آن در هر لحظه كشمكش ميان افراد و گروههاي فرادست و فرودست جريان دارد، جرياني بيپايان كه در آن فرادستان ميكوشند تا قواعد بازي خود را به فرودستان تحميل كنند.
براي تعدادي از نظريات، بحث كشمكش در زندگي روزمره به همين جا خاتمه مييابد، اما گرامشي[۱] با وارد كردن مفهوم «مقاومت» در ادبيات جامعهشناسي، نشان داد كه رابطه ميان ضعفا و اقويا به تحميل و تسلط ختم نميشود و افراد و گروههاي فرودست در فرآيند زندگي روزمره به خلق روشهايي براي مقابله با سركوب و سلطه برميخيزند و با اشكال مختلفي از مقاومت، عملاً رابطه را به نحوي معكوس ميكنند.
بخشي از زندگي روزمره كه پايان نامه حاضر قصد مطالعه آن را دارد، در واقع به رابطه بين زنان و بدنهايشان با جهان زندگي برميگردد. بارزترين وجهي كه زنان و مردان را از هم جدا ميكند، بدنهاي فيزيكي آنان است و اين تمايز تا حدي بديهي و مشهود جلوه ميكند كه تا چندي پيش آن را صرفاً به مثابه يك تمايز زيستي در نظر ميگرفتند و براي آن قائل به ابعاد اجتماعي نبودند. با طرح مباحثي از سوي متفكراني چون فوكو[۲]، دوسرتو[۳] و ديگران است كه بدن جزء مباحث اجتماعي ميشود و عملاً براي كالبد آدمي وجه اجتماعي تصور ميگردد.
به دليل نوع جامعهپذيريهاي متفاوتي كه در تربيت و اجتماعي كردن دختران و پسران از سنين ابتدايي رشد تا آخرين مراحل جامعهپذيري در پيش گرفته ميشود، دو بدن زنانه و مردانه كه در ابتدا جز در موارد خرد و ناچيزي متفاوت نيستند، به دو پديده مجزا كه كاملاً مشخصات متفاوتي دارند، تبديل ميشوند و در واقع اين دو بدنِ به لحاظ اجتماعي زن و مرد شده، با آن بدنهاي فيزيكي مؤنث و مذكر فاصله زيادي دارند كه اين فاصله را مرهون سيستمهاي اجتماعي تعريفكننده ارزشها و هنجارها هستند. بنابراين زن؛ به عنوان بخش مهمي از زنانگي خويش با بدني اجتماعي شده مواجه ميشود كه آن را به مثابه شيئي بيرون از خود درك ميكند و در اثر زندگي با اين بدن، با مسائل و مشكلاتي مواجه ميشود كه خاص او و همجنسانش است و مردان در آنها شريك نيستند.
زنان در مقابل بدن خود و پيامدهاي اجتماعي زيستن با بدن زنانه، به راههاي مختلفي متوسل ميشوند. در تعدادي از موارد، راهحل زنان اطاعت است. در برخي عرصههاي اجتماعي، اطاعت جاي خود را به راهحل مقاومت ميدهد. زنان در بسياري از موارد در مقابل الزامهاي بدن زنانه خود به مقاومت دست ميزنند و نظامهايي را كه به تعريف ارزشها و هنجارها براي بدن زنانه پرداختهاند، واژگون ميكنند يا راههايي براي فرار از دست آنها پيدا ميكنند. اين مقاومتها معمولاً دربردارنده نوعي خلاقيت هم هست. خلاقيت زنان در مواجهه با بدنهايشان را در مواردي مثل سبكهاي آرايش و پوششي كه انتخاب ميكنند، مديريت بدن، رفتارها و ژستهاي بدن و چهرهاي كه انتخاب ميكنند و … ميتوان ديد.
در اين رساله قصد ما اين است كه نقاطي از زندگي روزمره را كه در آن زنان از سيستمهاي ارزشي و هنجاري مربوط به بدنهايشان اطاعت ميكنند يا در مقابل آن به مقاومت ميپردازند را نشان دهيم و انواعي از خلاقيت را كه در مقاومت كردن زنان وجود دارد، بيابيم. به همين دليل، به سراغ نقاطي از زندگي فردي و اجتماعي زنان ميرويم كه در آن نقاط حضور بدن زنانه پررنگتر ميشود، مثل انواع آرايشهايي كه زنان بر صورت و بدن خود انجام ميدهند، لباسهايي كه ميپوشند، فضاهاي اجتماعي كه در آن حضور فيزيكي مشخصي دارند و ….
جهت رفع سوالات و مشکلات خود از سیستم پشتیبانی سایت استفاده نمایید .
دیدگاه ارسال شده توسط شما ، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
دیدگاهی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با مطلب باشد منتشر نخواهد شد.